ایرانگردی
در این گزارش نگاهی به مجموعه تلویزیونی «باز مدرسم دیر شد» انداختهایم.
به گزارش آیفیلم، قهرمان قصه «باز مدرسم دیر شد» پسری به نام محسن بود که یک دانش آموز زرنگ و درس خوان نبود و همیشه از مدرسه باز میماند اما مصداقی از بدآموزی نبود چرا که همین تنبلیهای او باعث دردسرهایی میشد که در نهایت با قصههایی که مرشد و شاگردش تعریف می کردند، آموزههای اخلاقی و رفتاری به کودکان منتقل میشد. به عبارت دیگر الگوی پیام رسانی این مجموعه به نوعی مبتنی برالگوی لقمانی بود با این استدلال که «ادب از که آموختی از بی ادبان».
این الگو از موقعیت منفی به توصیههای مثبت حرکت میکرد و نمایش زشتیها را دستمایهای برای بیان خوبیها و زیباییها قرار می داد. به نظر می رسید این الگو به مثابه یک شیوه تربیتی از قدرت تاثیرگذاری برخوردار بود. چه بسا بچه ها ابتدا با محسن همذات پنداری می کردند و در انتها متنبه میشدند.
از جمله عناصر داستانی که در روایت این مجموعه استفاده شده همان نمایش خیابانی بود که مرشد و شاگردش اجرا میکردند و سرشار از حکمتها و پیامهای اخلاقی و تربیتی بود که از این طریق به مخاطب کودک منتقل میشد. شاید بتوان آن را نوعی نقد یا پیشنهاد به نظام تعلیم و تربیت هم دانست. به این معنا که وقتی پیام های آموزشی در بستر نمایش و قصه و داستان صورت بندی شود و به دانش آموزان انتقال داده شود بهتر و بیشتر پذیرفته می شود و بچه ها ارتباط همدلانه ای با آن پیدا می کنند.
بازی خوب اکبر عبدی در نقش محسن قطعا برگ برنده این مجموعه بود که به واسطه طنازیهایی ذاتی این بازیگر با جذابیت بیشتری همراه می شد و بچه ها این کاراکتر را دوست داشتند. حتی شخصیت مرشد با بازی عنایت شفیعی اگرچه به ظاهر شخصیت نصیحت گری بود اما نوع بیان و حلاوتی که در کلامش وجود داشت و نصیحت هایش را در قالب شعر و قصه بیان می کرد، دافعه برانگیز نبود و از توان باورپذیری برخوردار شده بود.
بیشتر بخوانید:
صفحه ویژه کودک و نوجوان وبسایت آیفیلم فارسی
ه خ / س م